بعد از کلی این در و اون در زدن بالاخره تونستم یه نوبت دکتر متخصص در یکی از درمانگاه های به اصطلاح و مثلا و ظاهرا مدرن توی شیراز بگیریم پدر و مادرم خوشحال بودند که من را پیش یه دکتر متخصص و به نام میبرن صبح ساعت ۹ راه افتادیم به سمت شیراز بابای کارمند یه جایی تو شیرازه پس روزه بود و من هم از این که بابام همراهم هست خوش حال بودم قرار شد کارهای حساب داری رو سات۱۲-۱۱ انجام بدیم
چشمتون روز بد نبینه…
فقط به خاطر یه برگ ارجاع ناقابل که به نظر من یه چیز به درد نخور درد سر درست کنه تا ساعت پنج این طبقه اون طبقه و این پزیرش اون پزیرش سرگردون بودیم بابام خیلی خسته بود و منم گاهی یک جا مینشستم تا نخوام این همه دوندگی کنم درمانگاه شلوغ بود و پر از مردمی که هر کدام مبتلا به یک بیماری و ناامد از مسئولین و پرسنل
هیچ کدام ظاهر عادی و رو به راهی نداشت همه نگران و ناامید و عصبی بودند تو برگ ارجاع من فقط یک کلمه اشتباه شده بود اونا حاظر نبودند حرمت ماه رمضان و لااقل نام مبارک امام معصومی که روی درمانگاه هست نگه دارند.
نمیدانم چرا شیراز را کردن قطب پزشکی کشور
آخه رو چه حسابی این همه تو تلویزیون از شیراز و پیشرفت های پزشکیش حرف میزنن؟
من ۱۰ سالمه ولی خوب فهمیدم پیرزنی که به همراه شوهر پیرش از یه شهر دور با اتوبوس میاد شیراز و این طبقه اون طبقه دنبال کار حسابداری تو پزیرش هست چه زجری میکشه
خدایا مریضی را از ما دور کن که محتاج بنده هات نباشیم
کاش مراکز درمانی کمی درمورد فرمایش امام خامنه ایی تفکر و تامل میکردند که:
ما میخواهیم اگر کسی در خانواده ایی مریض شد بیش از مریض داری رنج دیگری نداشته باشد
این فرمایش را از پشت دفترچه بیمه ام خوندم
کاش به جایی برسیم که لااقل لااقل بایدرمان بیماری هایمان کاغذبازی در کار نباشد.
چقدر دور و رویایی است:
آسایش و آرامش در مراکز درمانی!!!